لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

شیرین زبان من...

سلام لیلیِ مامان دخترک خیلی بزرگ شدی جان مادر. صبح ها اول میری روی ترازو تو چرا مگه تو هم دنبال کاهش وزنی؟ بعد هم روی دراور و رژ لب های من بعد هم دستی به موهات و مکشی و یا علی پی خرابکاری های روزانه. اینقدر دایره لغاتت وسیع و عجیب شدن که حد نداره. آلاخ میشه آشغال و خدا نکنه جایی آلاخ ببینی از من گرفته تا خاله آرزو و شهرداری همرو رسوا میکنی آباخ میشه دلستر طی چه حکمتی نمیدونم. آبو میشه آب. شیر میشه شیر از بالا بگو بالا. معانی زیادی داره: بالا، بالش، پتو رو بنداز روم، بیا بالا. یه چیزی رو از اون بالا بده، بالا بلندی بازی و ..... پاریک میشه پاتریک، بابی میشه باب اسفنجی. هر وقت بهت چیزی بدن و بگن بفرمایید یه مرسی شیرین تحویل میگیرن...
17 بهمن 1392

خدایا

آنقدر دوستت دارم که گاهی از خدا هم خجالت میکشم خدایا مرا ببخش اگر تو خدایی او برایم خدایی میکند...
5 بهمن 1392

بدون شرح

دیشب هم من خسته بودم هم آقای پدر. هر دو داغون بودیم. ساعت 12 قصد خواب کردیم اما دخترک شارژ و سرحال بود. هر چی گفتیم لیلی بخواب در عوض خواب بین من و پدر نشست یه بوس از لپ بابا یه بوس از لپ مامان یادم نیست کی خوابم برد اما شیرین ترین و دلچسب ترین لالایی و خواب این 30 و سال اندی زندگیم بود....
1 بهمن 1392
1